فتنه اخر

فتنه اخر

فتنه اخر

فتنه اخر

ترور هاشمی ساختگی است

بازباران :

بیان جزئیات ترور هاشمی پس از 29 سال، از زبان خانم عفت مرعشی، همسر آقای هاشمی، در مصاحبه با شماره 48 شهروند امروز:

وقتی منافقین دکتر مطهری را شهید کردند، امام (ره) گفته بودند که برای آقای هاشمی محافظ بگذارند. دو تا محافظ بودند، یک نفر نیز راننده بود. وقتی آقای هاشمی می‌آمد خانه، محافظان را مرخص می‌کرد و آنها می‌رفتند. آن روز یکی از آنها آمده بود تا با محسن در خانه درس بخواند. چون شام درست نکرده بودم، محسن را صدا کردم برود برای مهمان‌‌ها غذایی بخرد. وقتی محسن رفت، مهمان‌ها هم رفتند.برادرم هم رفت. بعد از مدتی در خانه را زدند. کارگر ما رفت در را باز کرد. آمد گفت که دو نفر هستند پیامی از طرف آقای ناطق نوری برای آقای هاشمی دارند. آقای هاشمی گفت: «اسمشان را سوال کنید» من گفتم حالا اسمشان هرچه باشد شما از کجا می‌شناسید که کی هستند. اگر نمی‌خواهی آنها را ببینی، بگو نیایند اگر هم می‌خواهی، بگو بیایند داخل، آنها را دم در معطل نکن!

 

آقای هاشمی گفتند که بگو بیایند داخل. من رفتم وضو بگیرم. آن زمان خانه ما خیلی جمع و جور بود. رفتم چادر نمازم را بردارم و نماز بخوانم. از مقابل اتاق که ردم شدم، دیدم انگار دو سه نفر دارند کشتی می‌گیرند! تعجب کردم چون آقای هاشمی داخل آن اتاق بودند. در را باز کردم دیدم که ایشان با یک نفر گلاویز شده‌اند. یکی از منافقین در اتاق بیشتر نبود. یک نفر هم جلوی در حیاط ایستاده بود. پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه می‌بیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شده‌اند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم، رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود! بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده، اما دیدم نه این آدم غریبه است. پریدم جلو! آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین! یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم.

این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و رفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده.. . فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن برون ماشین خبر کن! در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم، اما راننده نبود که بتواند ماشین‌ها را ببرد... آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم تا برویم به بیمارستان. تا ما به بیمارستان برسیم فاطمه از خانه با بیمارستان تماس گرفته بود و گفته بود که پدرم تیر خورده بیمارستان را آماده کنید. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم «چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است تیر خورده.» پلیس سریع چراغ را سبز کرد رسیدیم دم بیمارستان.

دیدیم که منتظرند. همسایه ما، آقای هاشمی را بغل کرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم ... به خانه تلفن زدم. دیدم هیچ‌کس جواب نمی‌دهد. سریع آمدم منزل. دیدم مقابل خانه ما جمعیت زیادی جمع شده است. روی پشت‌بام، داخل حیاط و همه جا آدم بود. برگشتم بیمارستان ... همه از من حال آقای هاشمی را می‌پرسیدند. حتی منافقین هم می‌آمدند. هیچ‌کس نمی‌دانست که تیر به کجای آقای هاشمی خورده. دکترها به من نگفتند. تا اینکه آقای مسعود رجوی آمد پیش من گفت که خانم تا فردا صبح وضعیت هاشمی خطرناک است. پرسیدم چرا؟ گفت: «چون تیر به کبد ایشان خورده و پرده دیافراگم نیز پاره شده است اگر تا فردا صبح اتفاقی نیفتد، انشاءالله حاج آقا زنده می‌ماند.»

... پاسدارها به یک آقایی مشکوک شدند. می‌گفتند که یک آقایی اینجا در بیمارستان خوابیده ولی هیچ مریضی هم ندارد. چرا؟ شاید یکی از منافقین باشد و می‌خواهد بداند اینجا چه خبر است. در واقع منافقین نمی‌دانستند که آقای هاشمی حالش خوب شده، فکر می‌کردند که ایشان فوت کرده اما ما جور دیگری جلوه می‌دهیم ... یک روز نیز خانم‌هایی که عضو منافقین بودند، آمدند تا با من ملاقات کنند می‌خواستند بفهمند وضعیت آقای هاشمی چگونه است. ... آن روزی که اعضای فرقان آمدند آقای هاشمی را ترور کنند، برنامه داشتند تا آیت‌الله اردبیلی و شهیدبهشتی را نیز ترور کنند. در واقع قبل از اینکه به خانه ما بیایند، رفته بودند خانه دکتر بهشتی، اما نه ایشان را پیدا کردند و نه آیت‌الله اردبیلی را هیچ کدام نبودند، پس به خانه ما آمدند.

خبرنگار: تلخ‌ترین خاطره شما پیش از انقلاب چیست؟ خانم مرعشی: تلخ‌ترین خاطره مربوط به زمانی می‌شود که در زندان به ملاقات آقای هاشمی رفتیم. دو تا سرباز با سرنیزه ایشان را همراهی می‌کردند. لحظه دیدار محسن و پدرش خیلی برایم تلخ بود. اما حوادث تلخ و دردناک زمان فراوان است اعدام‌ها، شکنجه‌ها و ظلم‌های غیرقابل تحمل.

 در گزارش بالا از ترور هاشمی، ابهامات بسیاری است، که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1. ترور یک شخص در خانه خودش خطرات بسیاری برای تروریستها دارد. اما چرا برای ترور آقای هاشمی به خانه‌اش می‌روند؟

2. با توجه به ترور آقای مطهری، تنها 25 روز پیش از آن، و سفارش امام به گماردن محافظ برای آقای هاشمی، این همه خوش‌باوری در پذیرفتن دو ناشناس، کمی عجیب است.

3. یک تیم ترور شلخته چطور توانسته است هم منزل آقای اردبیلی هم منزل آقای بهشتی را در یک روز پایش کنند و به علت نبودن آنها، شرایط منزل سوم را بررسی و برای ترور، مناسب ارزیابی کرده، اقدام به ترور کنند؟

4. چرا آقای هاشمی در مواجهه با ناشناسی که او را به شدت مضروب می‌کند، هیچ سر و صدایی نمی‌کند و از کسی استمداد نمی‌خواهد؟

5. در آن خانه "خیلی جمع‌وجور" چرا سروصدای طبیعی زدوخورد ناشناس و آقای هاشمی به گوش پاسدار، کارگر یا اعضای خانواده آقای هاشمی نمی‌رسد؟

6. در فاصله بین رفتن برای وضو گرفتن و احیانا قضای حاجت، و برگشتن برای نماز خواندن، چرا فرد آدمکش فقط چند تا به صورت هاشمی می‌زنند؟

7. با زدن توی صورت کسی، در فاصله زمانی اندک، صورت سیاه نمی‌شود، بلکه اول سرخ می‌شود و پس از گذشت مدت زمانی سیاه می‌شود.

8. کمی عجیب است که پاسدار، در درون خانه هاشمی باشد، جای پاسدار، کنار حوض و پایش رفتار اعضای خانواده و مثلا دیدن دستشویی رفتن اعضای خانواده است، آن هم دختران جوان و ... که بیم ریبه است، یا بیرون خانه و پایش رفت و آمدها؟

9. چرا با اینکه پاسدار، گلاویز شدن پیام‌رسان و آقای هاشمی را می‌بیند، اقدامی نمی‌کند؟

10. چرا هر دو تروریست مسلح نبودند؟

11. چرا تروریست گلاویز با آقای هاشمی، حتی سلاح سرد هم نداشته است؟

12. چرا تروریستی که مسلح است، ابتدا اقدام نمی‌کند و همکارش را با دست خالی برای ترور می‌فرستد؟

13. در آن خانه جمع و جور، کارگر خانه کجاست که اثری از او نیست؟ شاید مشغول قضای حاجت بوده!

14. چرا پس از اقدام خانم مرعشی، باز هم پاسدار، کاری نمی‌کنند؟

15. چرا پس از ورود خانم مرعشی به اتاق، و سر و صدا، باز هم پاسدار و کارگر، وارد جریان نمی‌شوند؟

16. چرا خانم مرعشی در هیچ جا از پاسدار تقاضای کمک نمی‌کند؟

17. خانم مرعشی ابتدا می‌گوید یک محافظ در خانه بود، بعد می‌گوید با ورود تروریست دوم، من فکر کردم، یکی از پاسدارهاست، مگر چند پاسدار آنجا بودند؟

18. به نظر می‌رسد اسلحه سازمانی پاسداران، کلاشینکف بوده است و اسلحه مناسب برای حمل و ترور، کلت بوده است و دلیلی برای اشتباه گرفتن شخص مسلح وارد شده با پاسدار خانه، از سوی خانم مرعشی نیست.

19. آیا بهتر نیست برای رفع ابهامات مردم، نوع گلوله و اسلحه‌ای که با آن شلیک شده ‌است و گزارش مراکز امنیتی معتبر درباره آن ترور را ارائه کنند، مگر اینکه اصلا بنا به مصلحت، این اطلاعات ثبت نشده باشد؛ یا اسناد سری باشد و حتی مهمتر از انتشار نامه "بمب اتم" رضایی به امام باشد.

20. چرا تروریست مسلح به محض ورود اقدام به قتل هاشمی نمی‌کند؟

21. وقتی آقای هاشمی به زمین می‌افتد و بانو مرعشی خود را به روی او می‌اندازد، چگونه دو مرد، آن هم یکی مسلح، در برابر یک زن ـ آقای هاشمی که در زیر خانم مرعشیند و قدرت انجام کاری نداردند ـ ناموفق عمل می‌کنند؟

22. چرا بعد از اینکه ناشناس دوم وارد می‌شود و خانم مرعشی هاشمی را می‌اندازد، و تمام این وقایع به شدت غیرطبیعی است، باز هم پاسدار ادعا شده، مشغول تماشاست؟

23. چرا در طول این جریانات پر سر وصدا اثری از هیچ یک از سایر اعضای خانواده هاشمی نیست؟

24. خانم مرعشی ادعا می‌کند که من دستانم را دور سر آقای هاشمی گرفتم، بلافاصله می‌گوید: این پدرسوخته ابا نکرد، دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر خالی کرد، اما بعدا می‌گوید خون از شکم آقای هاشمی بیرون زد، بالاخره در زیر دست ایشان، شکم آقای هاشمی بود یا سر وی؟

25. اگر یک زنی روی یک مردی بیفتد و دستش را دور سر او حلقه کند، امکان اینکه تیر به شکم مرد بخورد، در هر حال بسیار اندک است، اگر مرد رو به زمین است، که احتمالش صفر است، و اگر رو به بالاست، باید زن را کاملا یا تا شکم از شوهر جدا کنند و لازمه این کار این است که سر مضروب بدون همان حفاظ ادعایی (دست خانم مرعشی) شود و دیگر نیازی به شلیک به بدن نیست. پس شلیک به بدن با فرض گفته شده، تقریبا محال و نیز غیرمعقول است.

26. اگر کسی با دست سر دیگری رابپوشاند، دور سر را می‌پوشاند و مغز سر سیبل خوبی برای شلیک است؛ و اگر با سرو سینه و دست، سر هاشمی را پوشانده است، شلیک به شکم از زیر دست، ادعایی غیر قابل فهم است.

27. چرا خانم "عفت" مرعشی، حتی یک پدر سوخته هم نثار پاسدار ماست! یا بی‌خیال یا همدست با تروریست‌ها نمی‌کند؟ انتظار ادب اسلامی و عفت کلام از خانم "عفت" مرعشی بیش از این است. البته در سرتاسر این جریان سنگین، متاسفانه هیچ اثری از خدا یا توکل یا توسل به اهل بیت و حتی آن نمازی که آماده خواندنش شده بود، نیست. جریان را انگار از یک انسان دهری می‌شنوید!

28. چرا حتی پس از شلیک تیر، پاسدار مسلح به معرکه وارد نمی‌شود؟ یا در آن خانه خیلی جمع و جور، نمی‌تواند از کنار حوض خود را به اتاق برساند؟

29. چرا کارگر یا سایر اعضای خانواده با صدای تیر، برای دستگیری تروریست، شلخته، اقدامی نمی‌کنند؟

30. چرا با صدای جیغ و داد و آشوب ترور، هیچ همسایه‌ای بیرون نمی‌ریزد؟ تا این مردم فداکار، تروریستها را دستگیر کنند؟

31. چرا تروریستها فقط دو تیر به سمت آقای هاشمی شلیک می‌کنند؟ آیا با خشاب خالی به سراغ آقای هاشمی آمده بودند؟ یا آدمکش‌ها با شلیک دو تیر در شکم هاشمی، به قتلش مطمئن می‌شوند اما مایلند که 60 تیر برای ترور شهید آیت شلیک کنند؟

32. مگر یک زنی که روی یک مرد تیر خورده افتاده است، چقدر قدرت واکنش در برابر دو مرد داشته که آنها یک تیر به دیوار می‌زنند؟

33. چرا فرقانی‌ها، در نشانه رفتن مغز شهید مطهری در خیابان، موفقند اما از فاصله چند سانتیمتری به جای سر،به کبد هاشمی می‌زنند؟

34. چرا تروریستها اول به مانع؛ یعنی خانم مرعشی شلیک نکردند یا با مشت یا لگد محکم، مانع را از شوهر مجروحش جدا نکردند و بعد یک تیر را وسط قلب یا مغز سوژه نزدند؟ چرا دست‌پروردگان شیطان، فاطمه زهرا را از علی جدا کردند ولی نتوانستند، عفت مرعشی را از شوهرش جدا کنند؟

35. چرا همه می‌آیند دم خانه هاشمی، جز صدا و سیما برای فیلم برداری آثار به جا مانده از ترور؟

36. چرا در حین فرار تروریستها، پاسدار اقدام به شلیک به سمت آنان نمی‌کند و این شلخته‌ها، بی هیچ هزینه‌ای موفق به فرار می‌شوند؟ شاید خود پاسدار، برای نجات هاشمی از دست آقای ... که مشغول کتک زدن وی بوده است، وارد فضای خصوصی خانه شده است، و با عجله تیری شلیک کرده است، و تیر به آقای هاشمی خورده است، یا برخی احتمالات دیگر.

37. چرا با اینکه دو نفر (هاشمی و ضارب) مشغول زد و خورد بودند، و فاصله زیادی هم نبوده است که دو نفر را سه نفر ببینی، خانم مرعشی، انگار تسلیم پس‌زمینه و ناخودآگاه ذهنش می‌شود و می‌گوید، "دو سه نفر" ؟ آیا واقعا سه نفر بوده‌اند؟ یعنی هاشمی و ضارب و پاسداری که قصد میانجگیری بین آقای ... و هاشمی را داشته است؟

38. چرا از هیچکس به عنوان شاهد ماجرا یا فرار منافقین یا ... نام برده نمی‌شود؟

39. آیا پاسدار آقای هاشمی و کسانی‌که او را گزینش و به ماموریت فرستاده‌ بودند، به جرم عمل نکردن به وظایف اولیه خویش در طول فرایند عجیب ترور، به عنوان خائن یا افراد مشکوک، تعلیق یا محاکمه شده است؟

40. فاطمه تا قبل از تمام شدن ماجرا کجا بود؟ چرا ناگهان در وسط معرکه است و از نبود قبلی و نحوه آمدنش سخنی نیست؟

41. چرا به کارگر یا پاسدار نمی‌گوید برو ماشین خبر کن؟

42. چرا به پاسدار نمی‌گوید که تروریست را دنبال کن؟ این فضای گفتاری خانم مرعشی، با خانه خالی از کارگر و پاسدار و سایر اعضاء خانواده، بیشتر هماهنگ است، شاید هم پاسدار زودتر فرار کرده است؛ یا به دلیل ... یا به سبب ترس!

43. چه خانه جمع و جوری بوده است که جای پارک دو تا ماشین هم داشته است؟ شاید بهتر بود هاشمی مجروح را در ماشین خودشان می گذاشتند و دنبال یک راننده می گشتند، چون زمان به زیان آنان سپری می شد.

44. مهدی کجا بود که ناگهان پیدا شد؟ اگر در خانه بود، چرا خبری از او نبود و اگر نبود، چرا از آمد او خبر نمی‌دهید و مثل کسی که در خانه بوده است از او صحبت می‌شود؟ باز هم اثری از کارگر و پاسدار نیست!

45. آیا مهدی در آن موقع رانندگی بلد نبود (کمی بعید است) یا گواهینامه نداشت و پایبندی به قانون و شرع داشت؟ (که بعید است؛ چون) در حالیکه فتوای امام و مراجع تقلید، بر لزوم پوشش پا از نامحرم است، آیا خانم با "عفت" یک روحانی درجه یک نظام، در خانه و در جلوی پاسدار و کارگر، بدون جوراب بوده است؟ (یادآور می‌شود تا لحظه‌ای که ایشان و پاسدار در جلوی حوض به اتاق نگاه می‌کنند، شرایط عادی بر خانه حاکم است نه اصظرری) که می‌گوید من بدون کفش و جوراب سوار ماشین شدم.

46. مگر یک پلیس در فاصله سبز شدن طبیعی چراغ، با ترافیک کم آن زمان، می‌تواند چراغ را سبز کند؟ مگر چراغها را با کنترل سبز و سرخ می‌کردند؟

47. اگر منتظر بودند چرا با برانکارد و دکتر به استقبال شما نیامدند و همسایه شما، هاشمی را بغل کرد؟

48. چطور این همه آدم در خانه بودند و کسی تلفن جواب نداد؟ قدری عجیب است.

49. خانم مرعشی در جایی می‌گوید که منافقین هم به عیادت می‌آمدند و از زنان منافق که پیش خودش آمدند می‌گوید و از مسعود رجوی نقل قول می‌کند؛ و در جای دیگر، پاسداران را به یک نفر مشکوک معرفی می‌کند و حدس می‌زند که منافق باشند؛ شاید هنوز هم خانم مرعشی نمی‌دانند که مسعود، سرکرده منافقین بوده است. جالب است که انسان کثیفی چون رجوی مرتد و منافق، آرزوی سلامت ایشان می‌کند!

50. ظاهرا گروه فرقان بهانه‌ای بوده است، برای نسبت دادن هر جریانی به آنان، مثلا این اتفاقی که برای آقای هاشمی افتاده است، یا کمیته ایکس که آیت الله خامنه ای را ترور کردن و روی قسمتی از باقی‌مانده ضبط، با ماژیک قرمز نوشته بودند: "‌اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!" در حالیکه اگر واقعا این ترور توسط گروهک فرقان و نه کمیته ایکس طراحی شده بود، چرا روی قطعه بجا مانده از ضبط نوشته بودند: "‌اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!" در حالیکه مشهور است، که شهیدمطهری و آقای هاشمی را فرقانیها ترور کردند.

v  دو نکته: الف. شاید حدس مخاطب این باشد که تلخ"ترین" خاطره، مربوط به قتل عام 15 خرداد 42 یا تبعید امام، یا قتل عام جمعه سیاه (17 شهریور 57) یا ... بوده است.

ب. کسی منکر تیر خوردن آقای هاشمی و لذا نگرانی به حق مسئولین نظام از فوت آقای هاشمی نیست، بلکه منتقد تروریستی بودن آن حادثه هستیم، ظاهرا مساله خانوادگی بوده است نه تروریستی!

نظرات 1 + ارسال نظر
سید علی 1390/01/24 ساعت 20:02

شما انگار ساندویچ مغز ... خوردین واقعا خودتون هم می دونین چه غلتی می کنین این شعر ها چیه سر هم می کنین شما از منافقین هم بدترین به خدا

سلام سید
ما سعی کردیم با دلایل و منطق درست بیان کنیم قضاوت مودبانه با شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد