فتنه اخر

فتنه اخر

فتنه اخر

فتنه اخر

آقای سروش! به این آدم هم لعنت بفرستید

آقای سروش! به این آدم هم لعنت بفرستید



علتش به نظر من ، منشی ایشان بود.یک خانم توانست همه چیز آقای سروش ، حتی زن و فرزندانش را از او بگیرد و این برای خیلی ها ممکن است پیش بیاید

به گزارش جوان آنلاین ، دکتر سروش از اعضای اتاق فکر 5 نفر فرقه سبز که به دلیل نقش ویژه اش در پاکسازی گروه های چپ گرا در سال های اولیه پیروزی انقلاب ، به رغم تغییرات مبنایی در تفکراتش ، هنوز هم مورد غضب اپوزیسیون قرار دارد؛ برای عقب نماندن از قافله ، طی نامه ای که منحصرا" در اختیار تلویزیون دولتی انگلیس(بی بی سی) قرار داد ، ادعا کرد که ماموران امنیتی ایران ، دامادش را بازداشت و تحت فشار قرار داده اند و دامادش که اکنون در یکی از کشورهای اروپایی به سر می برد، به دلیل همین فشارها به این باور رسیده که خدایی وجود ندارد!
سروش در نامه خود به بی بی سی ، بدون آن که مشخصات درست و دقیقی از داماد خود ارائه داده و یا مشخص کند که چطور بعد از مدت ها این موضوع به یاد او افتاده تا در بی بی سی افشا کند ، مدعی شده که ماموران داماد وی را تحت فشار قرار داده اند تا اعتراف کند که زن او - دختر سروش - فردی هرزه است! سروش در عین حال تاکید کرده که دامادش اکنون در یکی از شهرهای اروپایی است و در تماس تلفنی با او تصریح نموده که «خدا نیست»!
با توجه به سوابق دکتر سروش که ابتدا دیدگاه های خود را از زبان دیگران مطرح و پس از چندسال معلوم می شود ، نظرات خود وی بوده است ؛ باید احتمال داد که داستان سرایی جدید سروش صرفا" برای طرح گزاره «خدا نیست» است. سروش که در یک سراشیبی انحطاط امروز به نقطه ای رسیده که قرآن مجید - کلام الله- را ساخته و پرداخته پیامبر (ص) می داند ، احتمالا" اکنون در مسیر انحطاطی خود به انکار خداوند رسیده است اما مطابق معمول درصدد برآمده تا ابتدا عقیده جدید خود را به صورت آزمایشی از زبان فرد دیگری بیان کند و سپس خود به صراحت آن را بیان نماید.
این احتمال از آنجایی تقویت می شود که داستان آقای سروش درباره دامادش ، ماه ها پس از وقوع داستان، از زبان او بیان می گردد.در شرایطی که رسانه های فتنه سبز و حامیان خارجی آن برای هجمه تبلیغاتی به جمهوری اسلامی ایران ، حتی کشته های خیالی خلق می کنند و برای آن ها مجلس ترحیم می گیرند و در شرایطی که رسانه های آمریکا و انگلیس حتی بازداشت یک زن خائن به همسر و قاتل را در دورترین نقاط ایران رصد کرده و تبدیل به یک پروژه سیاسی- تبلیغاتی سنگین می کنند ، کدام عقل سلیم می پذیرد که بازداشت و شکنجه داماد دکتر سروش - با در نظر گرفتن شهرت و وابستگی عمیق سروش به سرویس های امنیتی آمریکا و انگلیس -از چشم تیزبین(!) رسانه های ضدانقلاب و غربی پنهان مانده باشد و پس از ماه ها توسط شخص سروش افشا شود؟!
مضافا" این که به رغم فرار دکتر سروش به خارج کشور ، خانواده و فرزندان وی مدت ها در ایران ساکن بوده و تاکنون هیچ حرف و حدیثی مبنی بر تحت فشار قرار گرفتن آن ها از سوی هیچ رسانه ای در داخل و خارج منتشر نشده است . پسر دکتر سروش- با نام سروش دباغ- نیز در دانشگاه های تهران فعالیت نموده و پای ثابت مصاحبه های نشریات روشنفکری از جمله مهرنامه است.
 
اما اکنون که آقای سروش این قدر اهل دلسوزی برای خانواده شده، به نحوی که از شدت ناراحتی از فشارخیالی بر داماد خود ، به این نتیجه رسیده اند که «تاکنون حتی یزید را هم لعنت نکرده اما الان بر جمهوری اسلامی لعنت می فرستم!» خوب است از ظلم و ستم فراموش ناشدنی خود بر نزدیک ترین عضو خانواده اش - یعنی همسر نخست و مادر فرزندانش- هم یادی بکند شاید احتمالا" به این نتیجه برسد که لعنتی نیز بر خود بفرستد!
 
برای این که موضوع روشن تر شود ، مسئله را از زبان سرکارخانم مرضیه حدیدچی(دباغ) از اعضای دفتر امام خمینی(ره) و انقلابیون قدیمی پی می گیریم. وی در گفت و گویی که در سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) با «جوان» داشت ، ابعادی از بسترهای انحراف فکری- سیاسی دکتر سروش را این گونه برشمرد:
« آن آدمی را که من در انگلیس می شناختم،از نظر دینی و مذهبی آدم موجه و مقیدی بود.البته همسر ایشان بسیار زن فهیم ، متدین ، متقی و ایثارگری است. خانه ایشان جایی بود که بچه مسلمان ها می رفتند و سوالاتشان را می پرسیدند و ایشان راهنمایی شان می کرد.در روزهای یک شنبه در جلسه ای که در مسجدی برگزار می شد،می آمد و صحبت و بحث می کرد و انصافا" خیلی هم خوب بحث می کرد. من با همان اطلاعاتی که از قرآن داشتم ، می فهمیدم که خیلی خوب بحث می کند و بچه ها واقعا" از ایشان استفاده می کردند.انقلاب که پیروز شد و به ایران آمدیم ، ایشان همچنان دنبال مسائل انقلاب و اسلام بود.»
عضو دفتر امام(ره) در پاسخ به این سوال که سروش به چه دلیل تغییر کرده وبه سرنوشت امروزین خود دچار شد ، گفت: «علتش به نظر من ، منشی ایشان بود.یک خانم توانست همه چیز آقای سروش ، حتی زن و فرزندانش را از او بگیرد و این نه تنها برای ایشان پیش آمد که برای خیلی ها ممکن است پیش بیاید.وقتی «من» انسان بزرگ می شود و خدا در شعاع«من» قرار می گیرد ، خداوند انسان را وا می گذارد و آن وقت انسان به اشکال مختلف آلوده می شود.»
مرضیه حدیدچی(دباغ)  درادامه به خاطره دیگری دررابطه با دکتر سروش اشاره کرد و اظهار داشت:«یک روز هم در جایی بودم،یک عده از بچه هایی که در انگلیس ایشان را می شناختند،شروع کردند به دفاع.من ناراحت شدم و مسائلی را که می دانستم،از جمله اینکه می خواهد همسرش را به خاطر خانم دیگری طلاق بدهد و مسائل دیگر را برایشان توضیح دادم.فردا در مجلس برادران حراست آمدند و گفتند دو تا آقا بیرون مجلس با شما کار دارند.من می خواستم به کمیسون بروم،ولی رفتم بیرون که ببینم این آقایان چه می گویند.یکی شان ازهمان بچه های آمریکا بود که او را می شناختم و یکی دیگر هم از نوچه های آقای سروش بود.گفتند:آقای سروش پیغام داده که شما نمی خواهید پایتان را از کفش ما در آورید؟ گفتم: جواب بدهید که اتفاقا" شما کفش ما را پوشیده اید.ما هیچ وقت کفش ایشان را نخواسته ایم،چون کفش ایشان لیاقت ندارد که ما بخواهیم پا توی کفش ایشان کنیم.ایشان یک روز تفسیر قرآن می کند و در روز دیگر همسرش را که این همه سکوت کرده و در غربت سختی کشیده تا ایشان درس بخواند و مادر بچه های اوست،مزد دستش را این جوری می دهد.به ایشان بگویید که ما ساکت نخواهیم نشست و از حقوق این خانم به هر شکلی که شده بتوانیم دفاع خواهیم کرد»
خانم دباغ در ادامه به ذکر خاطراتی از مشاجرات خود با دکتر سروش به دلیل اهانت وی به حضرت امام(ره)پرداخت و گفت: «از سفر تحویل نامه امام(ره) به گورباچف برگشته بودیم،یکی از آقایان تلفن زد و گفت آقای سروش هم شب منزل ما هستند،شما اگر بیاید می توانیم کمی درباره مسائل صحبت کنیم.من بعد از اتمام کمیسیون مجلس،به منزل این بنده خدا رفتم.در را بازکردم و می خواستم به اتاق خانم ها بروم و نماز مغرب و عشاء بخوانم و بعد بیایم به جلسه.دکتر سروش که جلوی پنجره ایستاده بود،برگشت و گفت: نامه پیرمرد را دادید؟ آخر این پیرمرد،شما را به کمونیست ها نزدیک کرد؟ خیلی عصبانی شدم و گفتم:این کلام واقعا از دهان شما درآمد؟ و رو کردم به صاحبخانه و گفتم: من در مورد این مسائل با کسی مزاحی ندارم و از همان جا برگشتم و حتی نمازم را هم آنجا نخواندم.خانم صاحبخانه فردای آن روز زنگ زد که :شما مهمان ما بودید،چرا از حرف ایشان دلگیر شدید؟ گفتم: به خاطر آن جلسه آمده بودم و اصلا نمی توانستم تحمل کنم.»

نظرات 2 + ارسال نظر
خودت 1389/12/09 ساعت 15:41 http://khodett2.mihanblog.com

سلام از مطالبتون استفاده کردم

خدا لعنتش کنه

خداوند ما رو هم تو فتنه ها یاری کنه و به ما بصیرت بده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد