به گزارش وبلاگ "دانشطلب" نوشت: کار کردن برای مردم محروم خیلی سخت است. سخت است که مسئولین نیتشان را پاک کنند و «خالصاً لوجه الله» برای مردمی که کمترین بهره را از امکانات عمومی بردهاند قدم بردارند. همین که شعارش را بدهید از در و دیوار برایتان میریزد و با رو کردن هزار و یک جور مدرک علمی! و اسنادی از الگوهای توسعه آنطرفی مجبورتان میکنند که عقب بکشید، وای به روزی که بخواهید در عمل از شکم سیرهایی که دهان گشادی هم دارند بزنید و به دست آنهایی برسانید که کمتر خوردهاند.
دولتی که اکنون سر کار است بیشتر از دولتهای قبلی برای مردم محروم کار کرده است. نه اینکه قبلیها کار نکرده باشند اما جهت گیری این دولت اساسا به طرف محرومین بوده است. بنده خوب یادم هست که زمان هاشمی هم در روستاها کار زیادی میشد، خیلی از روستاها همان موقع صاحب جاده و برق و آب لوله کشی شدند، بعدا هم کج دار و مریز کارهایی میشد اما شکافی که در جامعه افتاد قابل چشم پوشی نبود، و دولت فعلی هم با شعار پوشاندن همین شکاف (عدالت) روی کار آمده است.
کار برای طبقات ضعیف بیش از حد سخت است و کمتر میشود که به طمع سیاسی آلوده نشود. شعارها و برنامههای این دولت هم برای محرومین یک جاهایی لنگ زده است. یعنی کار اصالتا برای این نبوده که مردم محروم نیازشان برطرف شود، بلکه شعارها و برنامههای مساوات روشی برای غلبه سیاسی بوده است. مثلا چون جمعیت ثروتمند در اقلیت هستند عقل حکم میکند که سیاستمدار روی اکثریتی که کمتر برخوردار هستند و با اقلیت ثروتمند احساس فاصله میکنند سرمایه گذاری کند.
یک وقتی هم هست که اساسا کار برای طبقه مرفه انجام میشود اما چون فوایدی هم برای محرومین دارد شعاردهندگان روی همان فواید کوچک دست میگذارند و آنها را بزرگ میکنند، یعنی کار را برای مرفهین انجام میدهند اما منتاش را سر محرومین میگذارند. اینجا یک مثالی میآورم تا منظورم از این حرف و ناخالصی در کار برای محرومین مشخص شود.
منطقه محرومی هست که روستاهایی دورافتاده دارد، روستاهایی با جمعیت اندک و فاقد راههای مناسب و به شدت صعب العبور، که تا مدتی پیش جاده سنگلاخی امروز را هم نداشتهاند و در همین چندساله با موتور یا کابل صاحب برق شدهاند. روستاهایی که روشنی و گرمای خانههایشان به نفتی وابسته است که با قاطر به روستا حمل کردهاند. روستاهایی که در سرمای جانفرسای زمستان سوختشان چوب و پهن بوده است. در همه این سالها دولت آنقدری به فکر این مردم نبوده یا برایش صرفه و اهمیت اقتصادی نداشته که حداقلی از امکانات را برایشان مهیا کند.
حالا در همان مسیر سخت و صعب العبور که مردمش این مقدار محرومیت را تحمل کردهاند قرار است جادهای کشیده شود. به یکباره عزم دولت جزم میشود و مسئولین به فکر اتمام طرحی میافتند که سالها حرف آن بوده اما عملی نشده است. در خبرها میآید که «وزارت راه قصد دارد تا با احداث جاده از منطقه الموت به تنکابن مسیر دسترسی جدیدی از استان قزوین به شمال ایران ایجاد کند.» فرض کنید که مشایی هم به روستای گرمارود رفته و گفته باشد: «اجرای این طرح از جمله برنامههای دولت در جهت محرومیت زدایی و خدمت به مردم» است.
وزیر راه وقت طرح «قزوین ـ الموت ـ تنکابن» را همطراز آزاد راه تهران ـ شمال میداند و احداث آن را اینطور توجیه میکند که: «کاهش 200 کیلومتری فاصله بین استانهای قزوین ـ مازندران و در نتیجه یک سوم صرفه جویی در مصرف سوخت و دو ساعت صرفه جویی در زمان از مزایای اجرای این طرح است.» حال اگر شما به جای این مردم باشید که سالها زمستانهای وحشتناک را با کمترین امکانات تحمل کردهاند این ادعاها را باور میکنید؟ آنها باید باورشان بیاید که دولت به خاطر آنها یا برای صرفه جویی جاده میکشد؟ یعنی باور کنند که دولت یکباره به فکر رفاه آنها یا رونق اقتصادی منطقه افتاده است؟
واضح است که دولت میخواهد جاده دیگری برای مرفهین شهرنشین کشیده شود تا همطراز آزادراه شمال باشد و این وسط فقط منتاش بر سر روستائیان محروم گذاشته میشود. چون آزاد راه تهران ـ شمال حالا حالاها زمان بر است مسئولین ناگهان به فکر یک جاده کوهستانی و فراموش شده افتادهاند تا جمعیت مشتاق به تفرج را راحتتر به شمال برسانند و از بار محور کرج ـ چالوس کم کنند. قرار بوده است که این جاده در سال 89 افتتاح شود اما تا آنجایی که بنده میدانم مسیر خاکی و ناهمواری باز شده اما جاده هنوز آسفالت و تکمیل نشده است.
فکر میکنم اینکه دولت از سال 88 به فکر اتمام فوری آزادراه شمال افتاد چراییاش بر همگان معلوم باشد. دولت متوجه نارضایتی جمعیت مرفه تهران شد و اراده کرد تا با اتمام آزادراه و میسر کردن اسباب تفرج تهران نشینان دل آنها را به دست بیاورد، یا حداقل نشان بدهد که به فکر آنها هم هست. وزیر راه مرتب به آزادراه تهران شمال سر زد و به چینیها فشار آورد تا اینقدر معطل نکنند. از آن طرف به فکر مسیر الموت ـ تنکابن هم افتادند که به خاطر هزینه بالا و مسائل زیست محیطی کنار گذاشته شده بود. (جاده مورد اشاره از منطقه حافظت شده و زیستگاه حیواناتی مانند خرس و پلنگ عبور میکند).
حال چطور میشود حرفهایی که مشایی آذر ماه 88 در روستای گرمارود زده را باور کرد؟ چطور میشود پذیرفت که دولت عزمش به خاطر مردم محروم جزم شده؟ نیاز مردم به جاده در اولویت بوده؟ یا پیدا کردن مسیر تازه تهران ـ شمال؟ چه چیزی دولت را واداشته که بیتوجه به بلاهایی که تهرانیها بر سر طبیعت میآورند مسیر تازهای برای جنایت علیه طبیعت باز کند؟ این است که عرض میکنم کار خالص برای محرومین سخت است و به مسائل دیگر آلوده میشود. منظور این نیست که چون سخت است پس باید شعارش را هم کنار گذاشت، حرف اینست که کار خالص به آسانی شعار دادن نیست و کار ناخالص هم در معرض این خطر قرار دارد که تأیید خداوند را از دست میدهد.
سلام همسنگر پرتلاشم.خداقوت.
وقتی پای مشایی وسط است باید فکر خلوص رو از خودمون دور کنیم که به این مردک این خوش ذاتی ها نیومده.
یاعلی
با ولایت زنده ایم ، تا زنده ایم ، رزمنده ایم
چقدر من به اینور و انور ایمیل زدم که با با بجای جاده شمال برای این ملت گارگر و فقیر جاده اندیشته که به قربانگاه این قشر ضعیف تبدیل شده را اتوبان کنید ولی کی گوش میده