ادیان نیوز/ کمپانی یهودی «برادران وارنر» اثری دیگر با مضمون آخرالزمانی روانهی بازار کرد. «گردش شنل قرمزی» یکی از جدیدترین فیلمهای این کمپانی در سال 2011 است. کارگردانی فیلم را «کاترین هاردویک» بر عهده داشته است.
هاردویک تهیهکننده و کارگردان امریکایی، پیش از این پنج فیلم دیگر را
کارگردانی کرده که مهمترین آنها «سیزده»، «اربابهای داگتون» و فیلم پر
مخاطب «گرگ و میش» میباشند. او تا به حال برندهی هشت جایزه و یازده
نامزدی جایزه نیز گشته است. کارگردانی متفاوت و ویژهای در این فیلم دیده
نمیشود و از هر جهت گرگ و میش اثر قویتری محسوب میگردد. شاید به همین
دلیل سه قسمت بعدی گرگ و میش هم به کارگردانهای دیگری سپرده شد. فیلم
گردش شنل قرمزی محصول مشترک امریکا و کانادا است و به دلیل برخی صحنههای
خشن و پلانهایی با مضامین جنسی درجهی سنی PG-13 (6) دارد.
بازی
متفاوت و شاخصی در این فیلم دیده نمیشود، با این حال بازیگرانی همچون
«گری اولمدن» بازیگر فیلمهای «لئون»، «شوالیهی تاریکی»، «عنصر پنجم» و
«بتمن آغاز میکند» ، «آماندا سایفرد» بازیگر فیلمهای «ماما میا» ،
«دختران پست» و «بدن جنیفر»، «بیلی بورک» و «شیلو فرناندز» در فیلم حضور
دارند.
فیلمنامه نوشتهی «دیوید جانسون» است که اثر شاخصی در کارنامهی محدود
خود ندارد. داستان فیلم، اقتباسی آزاد از فولکلور مشهور «شنل قرمزی» اثر
«شارل پرو» میباشد. پرو شاعر و داستانسرای بنام فرانسوی است که توانست
سبکی جدید در ادبیات به نام «قصههای پریان» ایجاد کند. از بهترین آثار او
میتوان «شنل قرمزی»، «زیبای خفته»، «گربه چکمهپوش»، «سیندرلا»، «مرد
ریش آبی»، «بند انگشتی»، «غوکها و الماسها» و «گریزلدای بردبار» را نام
برد. داستانهای او تا به امروز بارها به صورت اپرا، باله، نمایشنامه،
موزیکال و فیلم اقتباس شدهاند.
این فیلم شباهتهای مختصری با
جریان اصلی داستان شنل قرمزی دارد و در برخی بخشها بیشتر همسان با فیلم
گرگ و میش مینماید. داستان در دهکدهای ناشناخته ولی پر رمز و راز روایت
میشود. گرگها و گرگنماها به این روستا حمله میکنند. اهالی روستا در
زمان کامل شدن قرص ماه یک قربانی از حیوانات مهیا میکنند تا از شر آنها
در امان باشند. والری (با بازی آماندا سایفرد) دختری جوان است که کودکی
عجیبی داشته و شخصیت اصلی داستان محسوب میشود.
زمانی که اهالی،
قربانی جدید را آماده میکنند، گرگها صلح را رعایت نکرده و به انسانها
حمله میکنند و خواهر والری را میکشند. عدهای از مردان برای شکار او
رفته و گرگی شکار میکنند. در شب جشن میفهمند مشکل اصلی گرگنما است که
به آنها حمله میکند. برای شکار او پدر سلیمان (با بازی گری اولدمن) و
سربازانش به این دهکده میآیند.
والری میتواند با گرگنما صحبت
کند و به همین دلیل مورد سوء ظن دیگران قرار میگیرد. نهایتا مشخص میشود
که گرگنما، پدر والری است و در پایان داستان به دست والری کشته میشود و
مردم روستا نجات پیدا میکنند. اما این روح شیطانی به معشوق والری منتقل
میشود. والری با این گرگنما زندگی کرده و از او صاحب بچه هم میشود و
جریان داستان به شکلی دیگر ادامه پیدا میکند.
قبل از بررسی محتوای فیلم، نیاز است اشارهای نسبت به مسئلهی گرگنما در افسانههای اروپایی داشته باشیم.
واژهی
«انسان گرگنما» به دو معنا میآید. در یک معنا به فردی اطلاق میشود که
احساس گرگ شدن دارد. این افراد از نظر جسمانی کاملاً حالت عادی دارند ولی
در اثر نوعی بیماری روانی خود را گرگ میپندارند و مانند گرگها زوزه
کشیده و گاز میگیرند. البته این توهم نسبت به حیوانات دیگر هم در بیماران
روانی وجود دارد و چنین افرادی در آسایشگاههای روانی تحت مراقبتهای
ویژه قرار میگیرند.
امّا معنای دوم به کسی اطلاق می شود که
میتواند جسم خود را تغییر داده و تبدیل به گرگ شود که در افسانههای
اروپایی وجود دارد و به آن گرگینه یا گرگنما میگویند. طبق این افسانه
خرافی این انسانها به هنگام کامل بودن ماه، میتوانند به گرگ تبدیل شوند و
به انسانها و حیوانات حمله کنند. این افسانه آنقدر در قرون وسطا جدی
بود که برخی افراد به جرم گرگنما بودن کشته شدند. جالب است بدانید مردمان
ایتالیا معتقد بودند خوابیدن در زیر نور مهتاب بخصوص در روز جمعه کافی
است که انسان را تبدیل به گرگ کند و در همین رابطه مطالب زیادی در کتب
مختلف آمده است.
مشابه این افسانه در میان بومیان آفریقا و اهالی
هند نیز دیده میشود با این تفاوت که افریقاییها به «انسان پلنگنما» و
هندیها به «انسان ببرنما» اعتقاد دارند. این افسانه در قرون اخیر جایگاه
چندانی در میان مردم اروپا ندارد. باید توجه داشت که پیدایش این افسانه
هم مانند دیگر افسانهها دلایلی اجتماعی و روانی داشته که بررسی آنها در
این نوشتار نمیگنجد.
این افسانه در ادبیات به صورت چشمگیری وارد
شد و به همین ترتیب در دیگر شاخهها از جمله آثار سینمایی راه یافت.
سالها است که فیلمهایی با این مضمون در قالب داستانهای متفاوت روانهی
بازار میشوند. همین افسانهی خرافی دستمایهی اصلی فیلم «گردش شنل
قرمزی» را تشکیل میدهد.
فیلم، داستانی با درونمایهی آخرالزمانی
دارد. اتفاقی بزرگ و همگانی که با وجود منجی به سرانجام میرسد. برای
اینکه شک مخاطب نسبت به این موضوع از بین برود، پدر سلیمان وجود بلا یا
همان گرگنما را امری با قدمتی طولانی میداند. در صحبتهایش با مردم
میگوید که این موجودات نسل به نسل قویتر و غیر قابل شکست میشوند. اگر
با این خطر مقابله نشود اتفاقی عظیم در راه خواهد بود و این اتفاق تسخیر
همهی مردم توسط این روح شیطانی است. گفته میشود طبق افسانه در روزهایی
که ماه خونین و قرمز است، هر فردی که توسط این موجود گاز گرفته شود با
بالا آمدن ماه تبدیل به گرگنما خواهد شد که همان اتفاق آخرالزمانی است.
به
گفتهی فیلم خونین شدن و قرمز شدن ماه هر سیزده سال یکبار رخ میدهد که
به نحوی به خرافهی نحوست عدد سیزده اشاره دارد که چنین خرافاتی در ادیان
ابراهیمی جای نداشته و خواستگاهی جز تخیل و توهم افراد ندارد.
سلام
مطلبت خیلی قشنگ بود حظ کردم از خوندنش بسیار جالبی و واضح نوشتی به نظرم خیلی عالی بود
خامنه ای کوثر است...دشمن او ابتر است
راه شهیدان...راه بصیرت
باولایت زنده ایم.تازنده ایم.رزمنده ایم
یاعلی
سلام همسنگر.خداقوت.
اخیراً هالیوود خیلی از این فیلم ها رو روانه بازارها می کنه تا ضددینی بودن خود و چهره ی شیطانیش را در بین عامه مردم جابندازد و از چهره ی سخیف طرز فکر سازندگان این فیلم ، چهره های قدرتمند و سلطه دار و مهربان و عادل بسازند.
خدا از همه آنها تواناتر است(اما نه به مضمون به کار رفته در فیلم.)
قدرت نهایی از آن نیروهای خدایی است و بس.
یاعلی
با ولایت زنده ایم، تا زنده ایم، رزمنده ایم